تحولات منطقه

قدس آنلاین/ بهروز فرهمند : خبر کوتاه بود، اما همه را به اشتباه انداخت. سخنگوی پلیس کشور در نشست خبری عصر شنبه ۴ اردیبهشت‌ماه از بازداشت یکی از عناصر منافقین در آلبانی خبر داد و گفت: فرد دستگیرشده در انفجار «دفتر حزب جمهوری‌اسلامی» نقش داشته است.

نفوذی
زمان مطالعه: ۱ دقیقه

بی درنگ، گمانه زنی های رسانه ای شروع شد و نخستین نامی که بر سر زبان‌ها افتاد، مسعود کشمیری بود. کشمیری، متهم شماره یک در پرونده انفجار دفتر نخست‌وزیری در شهریور 1360 و شهادت رجایی و باهنر است، اما سخنگوی پلیس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر سخن می‌گفت. در همین گیر و دار، باشگاه خبرنگاران در خبر تکمیلی اعلام کرد جنسیت فرد بازداشت شده مؤنث است.
سردار منتظرالمهدی در گفت و گو با خبرگزاری تسنیم تایید کرد که دستگیر شده، یک زن است و به استناد اعلان قرمز (red wanted) اینترپل، بازداشت شده است. دایره حدس و گمان ها چرخید و چرخید و از دو نامِ کشمیری و کلاهی، فراتر رفت و نوک پیکان بر روی نام زهره عطریانفر ایستاد.
عضو ارشد مجاهدین خلق(گروهک تروریستی منافقین) که شوهر اول او، جواد قدیری بود. قدیری همان کسی است که در ترور حضرت‌آیت‌الله خامنه ای در ششم تیر سال 1360 دست داشت.
جست و جوها درباره زهره عطریانفر، اما اطلاعات چندان بیشتری را به مخاطب نمی‌دهد. دراین میان، نام یک زن دیگر نیز مطرح می‌شود. «خورشید فرجی زنوز» همسر محمدرضا کلاهی که چندی مسؤول تأسیسات منافقین در کمپ اشرف بوده است. با این همه، حادثه ای که سخنگوی پلیس از آن سخن می‌گوید، انفجار حزب جمهوری اسلامی به تاریخ هفتم تیر 1360 است که عامل آن محمدرضا کلاهی صمدی است که آخرین بار در سال 92، خبرگزاری ایرنا خبری را درباره اش منتشر می‌کند و به نقل از یک مقام آگاه می‌نویسد: محمدرضا كلاهي هنگام رانندگي در هامبورگ آلمان مشاهده شده است.

 فکرش را هم نمی‌کردیم ...
«فرد زبر و زرنگ و خیلی جدی در کارها بود و توانست سریع به دفتر مرکزی بیاید و خودش را در آنجا تثبیت کند. من هم با او صمیمی شده بودم و با هم رفیق بودیم.»
این را علیرضا نادعلی، یکی از اعضای حزب‌جمهوری اسلامی در گفت و گویی در هفتم تیر 93 می‌گوید.
 نادعلی پس از حدود سه دهه، وقتی با این پرسش خبرنگار روبه رو می‌شود که آیا رفتار مشکوکی را در آن روزها از کلاهی دیده بودید یا خیر، می‌گوید: حقیقتش این است که برخی رفتارهای مشکوک را از کلاهی دیدم. مانند اینکه اگر قرار بود کتابچه‌ای برای حزب آماده شود سریع و در مدت یک روز این کار را انجام می‌داد و این حیرت‌‌انگیز بود، چون کسی نمی‌تواند این کار را در یک روز انجام دهد، آن هم با امکانات محدودی که آن روزها وجود داشت. ... اما آن زمان این‌ به چشم ما نمی‌آمد و فضای اطمینان در حزب فراوان بود، اما پس از انفجار دفتر حزب تازه متوجه شدم چقدر ما از مرحله پرت بودیم و متوجه نبودیم که ممکن است این آدم نفوذی باشد.

 یک کارمند ساده آیا؟
مجتبی همدانی، مسؤول وقت شاخه دانشجویی حزب درباره جایگاه کلاهی در حزب، نظر دیگری دارد و می‌گوید؛ کلاهی فقط در حد یک کارمند ساده بوده است.
نادعلی اما این نگاه را قبول ندارد و می‌گوید: خیر. این‌طور نبود. شاید اگر کلاهی آن کار را انجام نمی‌داد و در حزب می‌ماند تا یک ماه بعد به سمت معاون تشکیلات حزب ارتقا پیدا می‌کرد، چون خیلی فضای خوبی را به نفع خودش درست کرده بود. من خاطره‌ای از برخوردهای منافقانه کلاهی برای شما بگویم. آقای حسین فریدون برادر آقای دکتر حسن‌روحانی هم در حزب مشغول بود و با ما رفاقتی داشت. ایشان هم می‌تواند در مورد برخوردهای منافقانه کلاهی شهادت بدهد.

روایت غفوری فرد
درباره عکس پرسنلی  
غفوری‌فرد درباره ورود کلاهی به حزب می‌گوید: در برگه گزینشی قسمتی وجود داشته با این مضمون که مقلد چه کسی هستید و کلاهی روبه روی آن نوشته بود از کسی تقلید نمی‌کنم و این تازه پس از انفجار و چک کردن برگه او بوده است. به موجب همین روایت، گویا کلاهی عکس پرسنلی هم به دفتر حزب نداده است. نادعلی، عضو سابق حزب می‌گوید: خاطرم هست با کلاهی عصرها هندوانه می‌گرفتیم و در گوشه حیاط حزب تخت گذاشته بودیم و  می‌نشستیم و می‌خوردیم. آن قدر نزدیک بودیم که با دوستان عکس یادگاری داریم. اما کلاهی با ما به هیچ وجه عکس یادگاری نمی‌انداخت. برایمان خیلی عجیب بود تا اینکه پس  از انفجار دلیلش را فهمیدیم! این هم که می‌گویند، عکس پرسنلی در حزب نداشت را می‌توان قبول کرد، به همان دلیلی که گفتم.

 سمپاشی برای شهید بهشتی؟
آیا کلاهی درباره شهید بهشتی سمپاشی می‌کرده؟ نادعلی دراین باره می‌گوید: خیر. من که با کلاهی رابطه نزدیکی داشتم چنین چیزی را از او ندیدم و نشنیدم. دست بر قضا خیلی تلاش می‌کرد خود را معتقد نشان دهد و به شهید بهشتی هم احترام می‌گذاشت.

روز واقعه
نادعلی درباره روز انفجار می‌گوید: ... کلاهی آن روز اصرار داشت من را سریع‌تر بفرستد که بروم. یک کیفی هم داشت که همیشه من با آن شوخی می‌کردم و یک لگد به کیفش می‌زدم که این چیه تو داری و... آن روز عجیب بود که حواسش به من بود که لگدی به کیف نزنم! حوالی عصر من راهی خانه شدم. بعدها دوستان گفتند کلاهی وقتی کیف را داخل جلسه گذاشته بود و می‌خواست به بهانه خرید از حزب بیرون برود موتورش جلوی در حزب خاموش می‌شود که استرس زیادی هم گویا برایش داشته است. من این را بعدها از آقای خلیلی شنیدم. حوالی غروب که به خانه رسیدم داشتم لباس‌هایم را عوض می‌کردم که صدای انفجار را شنیدم.

 عکس عروسی مسعود و فیروزه
نادعلی، عضو پیشین حزب جمهوری اسلامی، سال‌ها بعد، عکس کلاهی را در جایی می‌بیند، عکسی از عروسی مسعود رجوی و فیروزه بنی‌صدر را که کلاهی پشت سر رجوی ایستاده و عینکی زده و موهایش را که فر بوده، صاف کرده است. عکسی که هرچند تغییر چهره کلاهی در آن مشهود است، اما نادعلی می‌تواند او را تشخیص بدهد.

 روایت آیت الله ری شهری
آیت الله محمدی ری‌شهری، نخستین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی درباره کلاهی در خاطرات خود می‌نویسد: محمد رضا کلاهي صمدی پس از پيروزی انقلاب اسلامي - سال 1357- به منافقين می‌پیوندد. ابتدا در انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه علم و صنعت فعالیت دارد و پس از مدتي با خط دهي سازمان از آن‌ها اظهار بريدگي می‌کند، هرچند در همان مقطع با سازمان ارتباط تنگاتنگ دارد. سپس به عنوان پاسدار کميته انقلاب اسلامي ولي عصر ( تهران ) در خيابان پاستور  فعاليت می‌کند و بتدريج وارد حزب جمهوری‌اسلامي مي شود.
کلاهي در تشکيلات دفتر مرکزی حزب در جايگاهي قرار مي گيرد که از همه جريانات مهم حزبي و مملکتي آگاه است و مسؤول دعوت‌ها برای کنفرانس ها و ميزگردهاست و جالب اینکه حفاظت سالن نيز به عهده اوست!

 اطلاعات سجلی
محمدرضا کلاهی، فرزند حسن، متولد 1338، دارنده شماره شناسنامه 1251، دانشجوی سال اول رشته برق دانشگاه علم و صنعت ایران و دارای دیپلم ریاضی از دبیرستان بامداد در خیابان جمهوری اسلامی، خیابان گلشن.
پس از انفجار حزب جمهوری اسلامي، او متواری و در خانه های تيمي منافقين مخفي و سپس از مرز غرب به عراق منتقل می‌شود. او در عراق با نام مستعار «کريم» با يکي از منافقين با نام خورشيد فرجي زنوز ، اهل تهران، ازدواج مي کند. گفته مي شود، کلاهي در سال 1370، نسبت به سازمان مساله دار شده و در سال 1372 از سازمان جدا می‌شود و در سال 1373 از عراق به آلمان می‌رود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.